" من به تو چشم دوختم 3>> " پارت ۶
ات : الان مجبور نبودم..جلو همه از جینا معذرت خواهی کنم..
جینا : ولی ات..تو هر روز از من معذرت خواهی میکنی جلو همه هم انجامش بده برات عادیه..تو برا همچی معذرت میخوای..
لحنش خیلی تمسخر آمیز و خودخواه بود..
با چشای اشکی رفتم سر جام نشستم..جینا از اول ازم متنفر بود..
با اینکه من بهترین رفتار رو باهاش داشتم..
× زنگ تفریح
زنگ تفریح خورد و منم رفتم پشت بوم و نشستم اونجا و شروع به آهنگخوندن کردم
ات : و قسمت دردناک قضیه اینه که..
آدما میتونن تبدیل بشن ؛
از آشناهایی که میشناختی..
به غریبه هایی که نمیشناسی :))
یکم بعد رفتم حیاط مدرسه..
وونگ و جینا رو دیدم که داشتن خیلی صمیمی یاهم حرف میزدن و حتی نگفتن ات کجاس.. یاد حرف کوک افتادم..
* ات..چشاتو باز کن.. همه فهمیدن که وونگ داره با جینا بهت خیانت میکنه ، خیلی وقته همه فهمیدن جز تو ؛ اگه باورم نداری کم کم میفهمی..ولی بدون که..باید قوی باشی.. *
ات : نه..نه..امکان نداره..اونا فقط باهم صمیمین اره..
× پرش زمانی زنگ آخر
مغزم خیلی درگیر بود..
سریع وسایلمو جمع کردم تا با جینا و وونگ برم..
خواستم برم که معلم صدام کرد..
معلم : اتت
ات : بله ؟
معلم : اینا رو ببر برای خانم کانگ
ات : چشم..
ات : جینا من میرم اینارو بدم خانم کانگ زود برمیگردم..
جینا : باشه..
با تمام توانم میدویدم تا زود برم و برگردم..
بعد از پنج مین برگه ها رو دادم دست خانم کانگ و رفتم کلاس..
وارد شدم و با وونگ و جینا که داشتن همو میبوسیدن رو به رو شدم..
چشام پر اشک شد..
یهو یکی دستمو کشید و برد یه گوشه
ادامه دارد..
.
جینا : ولی ات..تو هر روز از من معذرت خواهی میکنی جلو همه هم انجامش بده برات عادیه..تو برا همچی معذرت میخوای..
لحنش خیلی تمسخر آمیز و خودخواه بود..
با چشای اشکی رفتم سر جام نشستم..جینا از اول ازم متنفر بود..
با اینکه من بهترین رفتار رو باهاش داشتم..
× زنگ تفریح
زنگ تفریح خورد و منم رفتم پشت بوم و نشستم اونجا و شروع به آهنگخوندن کردم
ات : و قسمت دردناک قضیه اینه که..
آدما میتونن تبدیل بشن ؛
از آشناهایی که میشناختی..
به غریبه هایی که نمیشناسی :))
یکم بعد رفتم حیاط مدرسه..
وونگ و جینا رو دیدم که داشتن خیلی صمیمی یاهم حرف میزدن و حتی نگفتن ات کجاس.. یاد حرف کوک افتادم..
* ات..چشاتو باز کن.. همه فهمیدن که وونگ داره با جینا بهت خیانت میکنه ، خیلی وقته همه فهمیدن جز تو ؛ اگه باورم نداری کم کم میفهمی..ولی بدون که..باید قوی باشی.. *
ات : نه..نه..امکان نداره..اونا فقط باهم صمیمین اره..
× پرش زمانی زنگ آخر
مغزم خیلی درگیر بود..
سریع وسایلمو جمع کردم تا با جینا و وونگ برم..
خواستم برم که معلم صدام کرد..
معلم : اتت
ات : بله ؟
معلم : اینا رو ببر برای خانم کانگ
ات : چشم..
ات : جینا من میرم اینارو بدم خانم کانگ زود برمیگردم..
جینا : باشه..
با تمام توانم میدویدم تا زود برم و برگردم..
بعد از پنج مین برگه ها رو دادم دست خانم کانگ و رفتم کلاس..
وارد شدم و با وونگ و جینا که داشتن همو میبوسیدن رو به رو شدم..
چشام پر اشک شد..
یهو یکی دستمو کشید و برد یه گوشه
ادامه دارد..
.
۱۱.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.